۶/۲۲/۱۳۸۳

اينترنت زنگ زده و مونيكا

آقا ما اينجا به زور اينترنت داريم. وبلاگها رو ميشه يه جوري خوند ولي نميدونم چرا هيچ صفحه كامنتي باز نميشه! اينترنت بابل هم مثل همه جاي اين شهر زنگ زده است!!! ايشالا (املاش درسته؟) دو سه روزديگه برميگردم و يه حالي به همه (خودم؟) ميدم.
امروز دو تا مطلب دارم .اول يه موضوعي كه واقعا تاسف باره و دوم كامنت گذاشتن براي دوستايي كه صفحه كامنتشون باز نشد در اين مكان(!!)

و اما اولي :
چند روز پيش رفته بودم نور و تو يه كافي نت منتظر بودم نوبتم شه و چند تا فايل ، ميل بزنم. دو تا دختر تقريبا 14،15 ساله كارشون تموم شد و من رفتم جاي اونا. صفحه گوگل رو باز كردم . دنبال يه مطلبي ميگشتم كه چشمم خورد به search هاي قبلي كه تو ليست گوگل بود. ملاحظه كنيد كه نسل جوان ما دنبال چيه :
جن
تصاوير جزيره آدمخواران
XXX
Woman dress
Woman corset
White house
S.. family picture (شرم آوره)
Prtg
Monica-belucci(همچين بد سليقه هم نبودن، شايد منتظر بچه Bellucci هستن؟)
Mohammad Reza Golzar (اين پسره واقعا چي داره؟)
Mhd
Katrina (زتا جونز؟)
Fereydoon(فروغي؟)
Dikaperio (اين ديگه آخرشه، املاي اين اسم منو كشته)
Belucci wallpaper

قضاوت با خودتون.

دومي:
خانوم خانوماي عزيز ، واسه همه چي ممنون. ضمنا خودتو به يه مكانيكي هم معرفي كن . يه روز كمرت ، يه روز چشمهات و... . اينقدر هله هوله و آب "لي چي" ميخوري اين بلاها سرت مياد.
خاتون جان ، هنوز كه هنوزه اميدي نيست كه تو خوب بشي. پوريا چي ميكشه از دست تو! شما از همون اول چشم نداشتيد بچه خوش تيپهاي دانشكده ما رو ببينين . خودت بگو اگه پسراي دانشكده عمران نبودن دختراي كشاورزي بايد واسه كي خودشونو خوشگل ميكردن؟
مينا خانوم ، تو كجايي. من ماموريتم ، تو نيستي!
آيدين خان ، هي قالب عوض كن ، هي رنگ و لعاب عوض كن ، آخرش كه چي ؟ وبلاگت به خوشگلي وبلاگ من نميشه ! چند بار بگم دست از سر وبلاگ نويسي بردار پسر عمو جان خان!!! مبينم كه بعد از قرنها بالاخره ياد گرفتي با Blogrolling كار كني. اين نشون ميده كه IQ تو داره بالاخره ميگوي پخته رو پشت سر ميزاره!
هيولا جان ، نوشته هاتم مثل اسم وبلاگت ترسناكه ! غلط كردم شكايت كردم . چرا ميزني؟
نسيم جان ، مرسي!
ماهان خان ، به پاي هم پير شين !
آقا مهدي ،‌بجاي گرفتن دكتراي روانشناسي سعي كن بري كلاس اول ديكته رو خوب ياد بگيري ! (بخاطر جمله : نسيب (!) شما هم بشه.)
و بقيه هاي عزيز .......

راستي بريد اين متن ليلا رو بخونين. فقط تونستم واسه اون كامنت بزارم!!!

۶/۱۰/۱۳۸۳

یک فراموش شده

میبینم که هیچکی دیگه به ما سر نمیزنه.
اینقدر بی معرفت شدین که چون من اینترنت ندارم و نمیتونم بهتون سر بزنم به من سر نمیزنین؟
باشه
هیچ اشکالی نداره
بازم معرفت رفقای قدیمی!

۶/۰۱/۱۳۸۳

يك ماموريت كاملا مرطوب

اينجا تو بابل هوا خيلي گرمه.بدتر از اون رطوبت هواست. غير از هوا بقيه چيزا خوبه. ماموريت اگر دلتنگي اونو نداشته باشه خيلي خوبه. سر وقت به كارهام ميرسم. برنامه هايي كه وقت نداشتم بنويسم ، مينويسم. مطالعات فراشغلي (!!) و ...
راستي تهران چه خبر؟

۵/۲۶/۱۳۸۳

يك غيبت كبري تر

دارم ميرم ماموريت : بابل!
بازم دلم گرفته ! ‌مثل همه دفعاتي كه ميخواستم برم.
نميدونم بعد اينهمه سال ماركوپولو بودن چرا هنوز به رفتن عادت نكردم؟!

۵/۲۲/۱۳۸۳

يك غيبت كبري

نمرده بودم.
دلم هم نگرفته بود .
از وبلاگ هم خسته نشده بودم.
فقط سرم شلوغ بود و بس .
الان بعد از يك ماه پر از شلوغي و دردسر هاي شغلي و غير شغلي برگشتم ببينم كه اين ور تو وبلاگها چه خبره.
دلم واسه همه تنگ شده.
بايد به همه سر بزنم...

۴/۲۷/۱۳۸۳

تبریز بی تو تب خیز است

سخت بود ، اصلا قابل تحمل نبود ، اونقدر که حتی یه نصفه روز هم نتونستم اونجا دوام بیارم....

این مدتی که نبودم به اندازه کافی و وافی سرم شلوغ بود. یا اگر شلوغ هم نبود کامپیوتر خراب بود. ماجرای اون جوک قیف و قیر که یادتون هست ؟
تو جهنم :
یه روز قیر بود ، قیف نبود !
یه روز قیف بود ، قیر نبود !
یه روز، هم قیف بود ، هم قیر بود فقط کسی نبود قیرو بریزه تو حلق (؟!!) طرف . (به علت بد آموزی از حلق بجای ... استفاده شده است!)
حلا من وقتی کامپیوترم سالم بود خودم وقت نداشتم ، وقتی من وقت داشتم ، کامپیوترم زده بود به سرش و به هیچ صراتی مستقیم نمیشد و این موضوع تا سه شنبه همین هفته ادامه داشت و سه شنبه موقعی که هر دو تامون آدم شده بودیم من پا شدم رفتم تبریز! باید میرفتم کپی کارت پایان خدمتو میدادم و گواهی موقت میگرفتم . سه شنبه شب ساعت 11 شب رفتم و 8 صبح چهارشنبه ( بعد از دو سال ) رسیدم تبریز. فکر نمیکردم شهری که بهترین دوران زندگیمو اونجا گذرونده بودم اینقدر واسم وحشتناک باشه. شهر همون شهر بود و دانشگاه همون دانشگاه . از در اصلی که وارد شدم دانشکده کشاورزی مثل همیشه همون جا بود . یادش بخیر ، هر وقت تو دانشکده خودمون کمبود جنس لطیف پیش میومد یا میرفتیم دانشکده ادبیات و یا کشاورزی! همه چیز سر جای خودش بود . چاله گوگوش ( آمفی تئاتری که گوگوش اونجا برنامه اجرا کرده بود و به نام خودش مونده بود) همون جا روبروی دانشکده خودمون ، خالی ، بدور از هیاهوی بچه ها خوابیده بود. دانشکده عمران ، جهار سال چه دورانی را اونجا سپری کردیم ...
همه چیز همون بود ولی نمیدونم چرا اینقدر دلم گرفته بود , حتی بیشتر از روز اولی که وارد تبریز شده بودم . این دو روز فقط و فقط یه شباهت با هم داشتند و اونهم نبودن
حتی یه دوست ،
حتی یه هم نفس ،
حتی ساشا.
مثل آدمای تشنه ، مثل دیوونه ها تو صورت همه زل میزدم تا یه آشنا پیدا کنم ولی دریغ . . .
نمیدونم چرا اینطوری شده بودم. رفتارم واسه خودم هم عجیب بود. مدتها بود اینجوری نشده بودم. یه جوری که اصلا نفسم بالا نیاد. تا 12 بیشتر دوام نیاوردم . ساعت 12 وقتی میخواستم تو چهارراه آبرسان سوار تاکسی بشم و برم دروازه تهران دلم نیومد اون خیابون شمالی جنوبی دانشگاهو دوباره نبینم. اون یه کیلومتر آبرسان تا دم در اصلی دانشگاهو دوباره پیاده اومدم . جلو در اصلی ، یه نگاه به اون خیابون و یه نگاه به تمام خاطرات تلخ و شیرین ، نه ! فقط شیرین اون چهار سال و .....

۴/۱۲/۱۳۸۳

پارادوكس

وقتي آدم پيراهن راه راه افقي ميپوشه چاقتر ديده ميشه !
وقتي آدم پيراهن راه راه عمودي ميپوشه لاغرتر ديده ميشه !
حالا اگه آدم پيراهن راه راه مورب بپوشه ، بنظرتون چاق و لاغر ديده ميشه؟
---------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن : فردا هركي منو ببينه احتمالا بهم ميخنده!