۱۲/۰۷/۱۳۸۲

تولد من

و آنگاه من متولد شدم ....

Birthday
يكي بگه ما چه گلي بسر اين ملت زديم با اين متولد شدنمون ؟ ميدونيد كم مونده بود اول زندگي جوونمرگ بشم ؟ روزي كه ديگه من تو شكم مامان جام تنگ شده بود و هوس آمدن به اين دنيا (به قول تبريزيها خودشم نصفه شب !) را كرده بودم باباي ما مامان جان را سوار ماشين كرده و از شوق ديدن من !!! با سرعت 500 كيلومتر در ساعت به سمت بيمارستان حركت ميكنند. هفتم اسفند 57 يعني دقيقا 15 روز بعد از اينكه مردم ما لطف كردند و انقلاب كردند. حالا نصفه شبه و كلي بسيجي تو خيابون در حال محافظت از پايه هاي انقلاب هستند. سر يه چهارراه براي ما كلاس ميذارن و يه ايست به باباجان ما ميدهند. باباجان ما هم كه اون وقت شب گوشش به اين حرفا بدهكار نبوده و فقط ميخواسته زودتر به بيمارستان برسه و روي ماه منو !؟ ببينه . اين بسيجيها هم كه ميبينن با با كلاس بازي به جايي نميرسن ماشين باباي ما رو با سيبل اشتباهي ميگيرن و كلي تيراندازي ميكنن . اما از اون جايي كه فرشته نگهبان من فكر اين وقتها رو كرده بوده و لباس ضد گلوله پوشيده بوده ما نجات پيدا كرديم تا بيايم و به سر ملت گل بزنيم !
بهرحال اين همه مقدمه و قصه براي اين بود كه بگم هديه يادتون نره . هديه هاتونو به آدرسم بفرستيد . همه بررسي ميشوند و با توجه به قيمت و حجم هداياي فرستاده شده برايتان كيك ارسال ميشود . لطفا ساعت Swatch نخريد چون طبق آخرين اخبار آن را هديه گرفته ام . ( آخه خودم رفتم و پسنديدم.) ضمن اينكه به ساعت پست اين مطلب نگاه كنيد تا بفهميد كه من چقدر با جنبه ام. هنوز 10 دقيقه از روز تولدم نگذشته !!

هیچ نظری موجود نیست: