۱۲/۲۸/۱۳۸۲

سالي كه گذشت

بازم يه سال ديگه ،
بازم يه سال پيرتر شدن
بازم يه سال دوري از دوران پاك بچگي .

سال 82 واسه من با جنگ عراق شروع شد. چون آماده باش بوديم و روز اول سال نو رفتم پادگان كه اين مساله هفت روز اول سال را واسم زهر كرد. تا اواخر تابستان برنامه من اين بود: هر روز صبح پادگان تا ساعت سه كه ميرسيدم خونه. روزاي زوج امجديه واسه سنگ نوردي و روزاي فرد كمك داداش سر كار. جمعه ها هم بند يخچال واسه سنگ نوردي! از اواسط شهريور كه ساشا فوق قبول شد و اومد تهران تمام اوقات فراغتم (و غير فراغت!!) با اون پر شد. دوباره ياد روزاي دانشگاه رو با هم زنده كرديم. دوباره با هم درس خونديم (البته اينبار فقط براي ساشا) و با هم دعوا كرديم ( مثل دعواهامون سر پروژه هاي دوره ليسانس.)…

الان صبح پنج شنبه است و همه دم در منتظرن بريم مسافرت!!! از مشهد بقيشو واستون مينويسم.اگه تا سال نو كافي نت پيدا نكردم همينجا سال خوبي را براتون آرزو ميكنم.

فعلا.................

هیچ نظری موجود نیست: