۲/۲۱/۱۳۸۳

درد زايمان

قديميا ميگفتن يه دردايي شيرينه، مثلا درد زايمان (نيومده ببين اومديم تو چه خطي ها!). غرض از اين صحبت ماجراي سوختن مونيتور بنده بود. دقيقا يادم نمياد ولي فكر كنم تو سه چهار سال گذشته، اينقدر از كامپيوتر دور نبوده ام. حداكثر دو يا سه روز، اونم تو مسافرتها. ولي نميدونيد چه درد شيرينيه اين بي كامپيوتري ! از درد زايمان هم شيرينتره ! نگيد كه تو تا حالا نزاييدي و دردشو تحمل نكردي ، چند باري كه گاوم زاييد اونم دو قلو (!!) دردشو چشيدم ! آقا هفته پيش من اونقدر پسر خوبي شده بودم. به همه كارهام سر وقت ميرسيدم. تازه وقت هم زيادي مياوردم. از شركت مثل يه پسر خوب ميومدم خونه و بجاي نشستن پشت كامپيوتر در بحثهاي خانوادگي شركت ميجستم! كتاب ميخوندم. (البته اينكارو قبلا هم ميكردم!) به دوستاي قديميم زنگ زدم. مامانمو بردم نمايشگاه كتاب ! ايضا ساشا رو ! و ايضا ايضا آبجي ها رو ! (دو روز تمام نمايشگاه بودم.) و كلي كارها و خدمات برجسته ديگر.
جداي از شوخي، واقعا اين چند روزه متوجه شدم كه اين دنيايي كه ما واسه خودمون ساختيم داره ما رو از همديگه دور ميكنه. هر كدوممون يه دل مشغولي واسه خودمون درست كرديم. يكي مثل من تمام وقتش سر و كله زدن با كامپيوتره . درسته كه مثلا دليل موجهي واسه خودم دارم. (اكثرا با نرم افزارهاي مربوط به رشته خودم كار ميكنم). اما واقعا دارم از همه دور ميشم. واسه تثبيت جاي خودم تو شركت و متفاوت بودن با بقيه مجبورم. الان درست يه ماهه كه من رفتم شركت و دو ماه ديگه از دوره آزمايشي (!!؟) مونده . جالبه الان دارم كاري رو تو رودهن انجام ميدم كه دوسال پيش واسه كل جزيره قشم انجام دادم. (طول جزيره قشم 120 كيلومتره). از اصل مطلب دور افتادم . كامپيوترتون و يا هر چيزي كه اكثر وقتتونو ميگيره بزاريد كنار و يك هفته متفاوت باشيد و لذت ببريد . از همه چي ! با بابا و مامان بيشتر حرف بزنيد . به چهره اونا دقت كنيد. چند وقته واقعا چهره اونا رو دقيق نگاه نكرديد؟ نزاريد اون بحران عاطفي كه ميگيم واسه غربيها بوجود اومده سر خودمون بياد.
چند تا تاريخ جالب اين چند روزه :
امروز يك ماهه كه ميرم سر كار!
پست قبليمو ببينيد ، امروز بهش دقت كردم. مونيتورم روز سيزدهم (نحسه ، نه؟) سوخت.
امروز تولد باباست . ميريم "درب در" .
فردا تولد تنها داداشمه . نميدونم كجا ميريم!
يه ايده اي رو به شركت پيشنهاد دادم و بايد تا آخر هفته دل و روده يه نرم افزارو بريزم بيرون. خدا ساشا رو نگه داره ! اونقدر پروژه هاشو با هم ديگه انجام داديم كه بدجور به رشته اش علاقمند شدم. و اينم يكي از اثرات پروژه هاست. (كاشكي ميشد منم برم فوق بخونم!). واسه يكي از دوستام هم دارم يه وبلاگ درست ميكنم. فعلا اجازه ندارم اسمشو لو بدم!
ديگه چي بگم ؟ بمونه واسه فردا ! پيتزاها منتظرم هستن!
وا .... قيافه blogger چرا اينجوري شده ! خدا بدور!!!!

هیچ نظری موجود نیست: