۲/۲۷/۱۳۸۳

رئيس كوچيكه

جدي جدي داره بين نوشته هام فاصله ميفته ها! واقعا سر همه اينقدر شلوغه يا من خودمو مسخره كرده ام؟ پس فردا زن بگيرم ميخوام چيكار كنم؟ (حال ميكنين چقدر خودمو تحويل ميگيرم؟) تو سه چهار روز گذشته دو تا تحقيق واسه اين آبجي فسقلي انجام دادم .يه مقدار ترجمه واسه ساشا! يه وبلاگ درست كردم. (ماجراي اينو بعد ميگم!) دارم رو تركيب Autocadmap و Arcview و Arc/info كار ميكنم. ضمن اينكه بايد روي برنامه نويسي پايگاه داده ها با VB كار كنم. و همه اينها از ساعت 6 به بعد اتفاق ميفته. وقت زياد دارم؟ نه عزيز جان برادر! (همتون فهميديد مارمولكو ديدم نه؟) اين راهم حساب كنيد كه بايد حداكثر (!) يك روز در ميون برم ساشا رو ببينم و اين ملاقاتها غير از ملاقاتهاي شغلي من با اونه! فكر كنم دو هفته پيش بود كه ساشا داشت غر ميزد كه دلش تنگ شده و برم ببينمش. يه فلش بك كه به اون هفته زدم ديدم من تو اون هفته 5 روز ديدمش !!؟ امروز ، گوش شيطون كر ، مثل اينكه يه كم سرم خلوته. از شركت اومدم. شرق خوندم و يه مشت پسته سرد از فريزر در آوردم + آبليمو + نمك توي مايكروفر! ميتونم ادعا كنم كه هيچكس نميتونه مثل من پسته تفت (بو؟!) بده! نشستم پاي كامي (كامپيوترو ميگم!) ،يه سر به وبلاگها زدم و حالا هم دارم مينويسم. بايد زود هم تمومش كنم كه كلي كار دارم!؟ (دو سه خط بالاتر رو بخونيد) .
بگذريم ، قسمت ما تو شركت يه رئيس بزرگ داره و دوتا رئيس كوچيك و من يه اشتباهي كردم و در يك غافلگيري آدرس وبلاگم از دهانم در رفت و به يكي از رئيس كوچيكا گفتمش. حالا به نظر شما چجوري از رئيس و روسا تو اين وبلاگ بد بگم؟ مجبورم واسه ارضاي اين حس بدگويي از رئيس يكي از چند كار زير را انجام بدم :
- خودم رئيس بشم!
- برم يه وبلاگ ديگه بزنم و اونجا از رئيسا بد بگم!
- يكار كنم رئيس كوچيكه از شركت بره !
- من از شركت برم!
- بكشمش!!!!
خاتون جان ، خوش بحالت كه رئيست از كامپيوتر سر در نمياره تا ببينه چقدر تو وبلاگت بهش ميرسي!! ولي متاسفانه اين رئيس كوچيكه من از ديروز وبلاگ دار هم شده ، چون خودم واسش درست كردم :
هاله
طرحش چطوره ؟ حال ميكنين خود شيريني رو ؟ از فردا يا حقوقم دو برابر ميشه يا از شركت منو ميندازن بيرون!
از رئيس كوچيكه هم كه بگذريم ميمونه اين مصرع كه : اگر بار گران بوديم رفتيم! احتمالا هفته بعد واسه ماموريت برم شيراز. كار ندارين ؟ جالبه كه من تا حالا دو بار رفتم شيراز ولي پامو تو شيراز نگذاشتم ! تناقضه ؟ نه ! اون وقتا كه تو بندرلنگه كار ميكردم (ماهيگيري؟ نه بابا ، كار راه بود.) موقع برگشتن به تهران هواپيما از بندر لنگه ميومد شيراز يه سري مسافر پياده و سوار ميكرد و بعد ميومد تهران.درست مثل اتوبوس مسافر توراهي سوار ميكرد. واسه من خوبيش اين بود كه تو هواپيما دوبار پذيرايي ميكردن ! (شكمو!) حالا احتمالا برم شيراز. سوغاتي بيارم ؟ چي؟ تخت جمشيد ؟ چشم!
گفتم شيراز ، الان پا شدم از قفسه كتابام حافظ رو برداشتم و اين فال در اومد :
بدرد عشق بساز و خموش كن حافظ
رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول

هیچ نظری موجود نیست: