۶/۲۲/۱۳۸۳

اينترنت زنگ زده و مونيكا

آقا ما اينجا به زور اينترنت داريم. وبلاگها رو ميشه يه جوري خوند ولي نميدونم چرا هيچ صفحه كامنتي باز نميشه! اينترنت بابل هم مثل همه جاي اين شهر زنگ زده است!!! ايشالا (املاش درسته؟) دو سه روزديگه برميگردم و يه حالي به همه (خودم؟) ميدم.
امروز دو تا مطلب دارم .اول يه موضوعي كه واقعا تاسف باره و دوم كامنت گذاشتن براي دوستايي كه صفحه كامنتشون باز نشد در اين مكان(!!)

و اما اولي :
چند روز پيش رفته بودم نور و تو يه كافي نت منتظر بودم نوبتم شه و چند تا فايل ، ميل بزنم. دو تا دختر تقريبا 14،15 ساله كارشون تموم شد و من رفتم جاي اونا. صفحه گوگل رو باز كردم . دنبال يه مطلبي ميگشتم كه چشمم خورد به search هاي قبلي كه تو ليست گوگل بود. ملاحظه كنيد كه نسل جوان ما دنبال چيه :
جن
تصاوير جزيره آدمخواران
XXX
Woman dress
Woman corset
White house
S.. family picture (شرم آوره)
Prtg
Monica-belucci(همچين بد سليقه هم نبودن، شايد منتظر بچه Bellucci هستن؟)
Mohammad Reza Golzar (اين پسره واقعا چي داره؟)
Mhd
Katrina (زتا جونز؟)
Fereydoon(فروغي؟)
Dikaperio (اين ديگه آخرشه، املاي اين اسم منو كشته)
Belucci wallpaper

قضاوت با خودتون.

دومي:
خانوم خانوماي عزيز ، واسه همه چي ممنون. ضمنا خودتو به يه مكانيكي هم معرفي كن . يه روز كمرت ، يه روز چشمهات و... . اينقدر هله هوله و آب "لي چي" ميخوري اين بلاها سرت مياد.
خاتون جان ، هنوز كه هنوزه اميدي نيست كه تو خوب بشي. پوريا چي ميكشه از دست تو! شما از همون اول چشم نداشتيد بچه خوش تيپهاي دانشكده ما رو ببينين . خودت بگو اگه پسراي دانشكده عمران نبودن دختراي كشاورزي بايد واسه كي خودشونو خوشگل ميكردن؟
مينا خانوم ، تو كجايي. من ماموريتم ، تو نيستي!
آيدين خان ، هي قالب عوض كن ، هي رنگ و لعاب عوض كن ، آخرش كه چي ؟ وبلاگت به خوشگلي وبلاگ من نميشه ! چند بار بگم دست از سر وبلاگ نويسي بردار پسر عمو جان خان!!! مبينم كه بعد از قرنها بالاخره ياد گرفتي با Blogrolling كار كني. اين نشون ميده كه IQ تو داره بالاخره ميگوي پخته رو پشت سر ميزاره!
هيولا جان ، نوشته هاتم مثل اسم وبلاگت ترسناكه ! غلط كردم شكايت كردم . چرا ميزني؟
نسيم جان ، مرسي!
ماهان خان ، به پاي هم پير شين !
آقا مهدي ،‌بجاي گرفتن دكتراي روانشناسي سعي كن بري كلاس اول ديكته رو خوب ياد بگيري ! (بخاطر جمله : نسيب (!) شما هم بشه.)
و بقيه هاي عزيز .......

راستي بريد اين متن ليلا رو بخونين. فقط تونستم واسه اون كامنت بزارم!!!

۶/۱۰/۱۳۸۳

یک فراموش شده

میبینم که هیچکی دیگه به ما سر نمیزنه.
اینقدر بی معرفت شدین که چون من اینترنت ندارم و نمیتونم بهتون سر بزنم به من سر نمیزنین؟
باشه
هیچ اشکالی نداره
بازم معرفت رفقای قدیمی!

۶/۰۱/۱۳۸۳

يك ماموريت كاملا مرطوب

اينجا تو بابل هوا خيلي گرمه.بدتر از اون رطوبت هواست. غير از هوا بقيه چيزا خوبه. ماموريت اگر دلتنگي اونو نداشته باشه خيلي خوبه. سر وقت به كارهام ميرسم. برنامه هايي كه وقت نداشتم بنويسم ، مينويسم. مطالعات فراشغلي (!!) و ...
راستي تهران چه خبر؟

۵/۲۶/۱۳۸۳

يك غيبت كبري تر

دارم ميرم ماموريت : بابل!
بازم دلم گرفته ! ‌مثل همه دفعاتي كه ميخواستم برم.
نميدونم بعد اينهمه سال ماركوپولو بودن چرا هنوز به رفتن عادت نكردم؟!

۵/۲۲/۱۳۸۳

يك غيبت كبري

نمرده بودم.
دلم هم نگرفته بود .
از وبلاگ هم خسته نشده بودم.
فقط سرم شلوغ بود و بس .
الان بعد از يك ماه پر از شلوغي و دردسر هاي شغلي و غير شغلي برگشتم ببينم كه اين ور تو وبلاگها چه خبره.
دلم واسه همه تنگ شده.
بايد به همه سر بزنم...

۴/۲۷/۱۳۸۳

تبریز بی تو تب خیز است

سخت بود ، اصلا قابل تحمل نبود ، اونقدر که حتی یه نصفه روز هم نتونستم اونجا دوام بیارم....

این مدتی که نبودم به اندازه کافی و وافی سرم شلوغ بود. یا اگر شلوغ هم نبود کامپیوتر خراب بود. ماجرای اون جوک قیف و قیر که یادتون هست ؟
تو جهنم :
یه روز قیر بود ، قیف نبود !
یه روز قیف بود ، قیر نبود !
یه روز، هم قیف بود ، هم قیر بود فقط کسی نبود قیرو بریزه تو حلق (؟!!) طرف . (به علت بد آموزی از حلق بجای ... استفاده شده است!)
حلا من وقتی کامپیوترم سالم بود خودم وقت نداشتم ، وقتی من وقت داشتم ، کامپیوترم زده بود به سرش و به هیچ صراتی مستقیم نمیشد و این موضوع تا سه شنبه همین هفته ادامه داشت و سه شنبه موقعی که هر دو تامون آدم شده بودیم من پا شدم رفتم تبریز! باید میرفتم کپی کارت پایان خدمتو میدادم و گواهی موقت میگرفتم . سه شنبه شب ساعت 11 شب رفتم و 8 صبح چهارشنبه ( بعد از دو سال ) رسیدم تبریز. فکر نمیکردم شهری که بهترین دوران زندگیمو اونجا گذرونده بودم اینقدر واسم وحشتناک باشه. شهر همون شهر بود و دانشگاه همون دانشگاه . از در اصلی که وارد شدم دانشکده کشاورزی مثل همیشه همون جا بود . یادش بخیر ، هر وقت تو دانشکده خودمون کمبود جنس لطیف پیش میومد یا میرفتیم دانشکده ادبیات و یا کشاورزی! همه چیز سر جای خودش بود . چاله گوگوش ( آمفی تئاتری که گوگوش اونجا برنامه اجرا کرده بود و به نام خودش مونده بود) همون جا روبروی دانشکده خودمون ، خالی ، بدور از هیاهوی بچه ها خوابیده بود. دانشکده عمران ، جهار سال چه دورانی را اونجا سپری کردیم ...
همه چیز همون بود ولی نمیدونم چرا اینقدر دلم گرفته بود , حتی بیشتر از روز اولی که وارد تبریز شده بودم . این دو روز فقط و فقط یه شباهت با هم داشتند و اونهم نبودن
حتی یه دوست ،
حتی یه هم نفس ،
حتی ساشا.
مثل آدمای تشنه ، مثل دیوونه ها تو صورت همه زل میزدم تا یه آشنا پیدا کنم ولی دریغ . . .
نمیدونم چرا اینطوری شده بودم. رفتارم واسه خودم هم عجیب بود. مدتها بود اینجوری نشده بودم. یه جوری که اصلا نفسم بالا نیاد. تا 12 بیشتر دوام نیاوردم . ساعت 12 وقتی میخواستم تو چهارراه آبرسان سوار تاکسی بشم و برم دروازه تهران دلم نیومد اون خیابون شمالی جنوبی دانشگاهو دوباره نبینم. اون یه کیلومتر آبرسان تا دم در اصلی دانشگاهو دوباره پیاده اومدم . جلو در اصلی ، یه نگاه به اون خیابون و یه نگاه به تمام خاطرات تلخ و شیرین ، نه ! فقط شیرین اون چهار سال و .....

۴/۱۲/۱۳۸۳

پارادوكس

وقتي آدم پيراهن راه راه افقي ميپوشه چاقتر ديده ميشه !
وقتي آدم پيراهن راه راه عمودي ميپوشه لاغرتر ديده ميشه !
حالا اگه آدم پيراهن راه راه مورب بپوشه ، بنظرتون چاق و لاغر ديده ميشه؟
---------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن : فردا هركي منو ببينه احتمالا بهم ميخنده!

۴/۰۴/۱۳۸۳

من اومدم

آخ که ماموریت چقدر بده!
رفتیم سعادت شهر ، یه بخش کوچیک حدود 100 کیلومتری شیراز. از این ماموریت جالب ترین تجربه ای که برام موند عظمت پر شکوه تخت جمشید بود. من از بین شهرهای مهم دیدنی ایران فقط شیراز نرفته بودم و اونم گذاشته بودم که با ساشا برم! ولی چکنیم که ماموریت آدمو از برنامه ریزیش میندازه! یه تیکه از منشور آزادی کوروش رو بخونید که اونو اولین فرمان جهانی حقوق بشر میدونن . این چند تا جمله یه ماهه که داره تو گوش من زنگ میزنه!!
پروردگارا مرا یاری فرما که در سازندگی جهان و شادی جهانیان کوشا باشم .
راستی ، بهترین خوشبختی است . خوشبخت کسی است که خواهان خوشبختی دیگران باشد.
من برده داری را بر انداختم و برای صلح کوشیدم
.

۳/۲۶/۱۳۸۳

۳/۰۳/۱۳۸۳

دلتنگی

عصر , من از شرکت و او از دانشگاه , سر میرداماد روبروی پاساژ پایتخت همدیگه رو دیدیم....
.........................................
ساشا: نرو
من: کجا؟
ساشا: شیراز
من: زود بر میگردم .
ساشا: دلم تنگ میشه , یه ماه خیلی زیاده.
من: میدونم , از ماه بعد ایشالا (همون انشاء ا... خودمون!) میمونم تهران .
ساشا: نرو , من اومدم تهران درس بخونم که پیش تو باشم , میخوای منو بزاری اینجا بری؟
من: حالا فکرشو نکن. اینو بگیر !
ساشا: چیه؟
من: آدامس !
ساشا: خودت بخور.
من: میدونی که من آدامس نمیخورم.
ساشا: پس چرا خریدی؟
من: نخریدم. پیداش کردم!!
ساشا: دیوونه!
من: چرا؟
ساشا:نمیخورم. حرومه!
من: چیکارش کنم؟ بندازم صندوق صدقات؟
ساشا:نه بندازش دور؟
من: اسرافه ! من که نمیتونم برم تو روزنامه آگهی بدم که یه آدامس پیدا شده! مجبورم بخورمش !
.........................................
و برای چند لحظه هم که شده خنده بر روی لبهاش نشست. اگه نبود , دوری معنا نداشت ولی وقتی هست معنی کلمه دوری و دلتنگی کاملا برام روشنه.

۲/۲۷/۱۳۸۳

رئيس كوچيكه

جدي جدي داره بين نوشته هام فاصله ميفته ها! واقعا سر همه اينقدر شلوغه يا من خودمو مسخره كرده ام؟ پس فردا زن بگيرم ميخوام چيكار كنم؟ (حال ميكنين چقدر خودمو تحويل ميگيرم؟) تو سه چهار روز گذشته دو تا تحقيق واسه اين آبجي فسقلي انجام دادم .يه مقدار ترجمه واسه ساشا! يه وبلاگ درست كردم. (ماجراي اينو بعد ميگم!) دارم رو تركيب Autocadmap و Arcview و Arc/info كار ميكنم. ضمن اينكه بايد روي برنامه نويسي پايگاه داده ها با VB كار كنم. و همه اينها از ساعت 6 به بعد اتفاق ميفته. وقت زياد دارم؟ نه عزيز جان برادر! (همتون فهميديد مارمولكو ديدم نه؟) اين راهم حساب كنيد كه بايد حداكثر (!) يك روز در ميون برم ساشا رو ببينم و اين ملاقاتها غير از ملاقاتهاي شغلي من با اونه! فكر كنم دو هفته پيش بود كه ساشا داشت غر ميزد كه دلش تنگ شده و برم ببينمش. يه فلش بك كه به اون هفته زدم ديدم من تو اون هفته 5 روز ديدمش !!؟ امروز ، گوش شيطون كر ، مثل اينكه يه كم سرم خلوته. از شركت اومدم. شرق خوندم و يه مشت پسته سرد از فريزر در آوردم + آبليمو + نمك توي مايكروفر! ميتونم ادعا كنم كه هيچكس نميتونه مثل من پسته تفت (بو؟!) بده! نشستم پاي كامي (كامپيوترو ميگم!) ،يه سر به وبلاگها زدم و حالا هم دارم مينويسم. بايد زود هم تمومش كنم كه كلي كار دارم!؟ (دو سه خط بالاتر رو بخونيد) .
بگذريم ، قسمت ما تو شركت يه رئيس بزرگ داره و دوتا رئيس كوچيك و من يه اشتباهي كردم و در يك غافلگيري آدرس وبلاگم از دهانم در رفت و به يكي از رئيس كوچيكا گفتمش. حالا به نظر شما چجوري از رئيس و روسا تو اين وبلاگ بد بگم؟ مجبورم واسه ارضاي اين حس بدگويي از رئيس يكي از چند كار زير را انجام بدم :
- خودم رئيس بشم!
- برم يه وبلاگ ديگه بزنم و اونجا از رئيسا بد بگم!
- يكار كنم رئيس كوچيكه از شركت بره !
- من از شركت برم!
- بكشمش!!!!
خاتون جان ، خوش بحالت كه رئيست از كامپيوتر سر در نمياره تا ببينه چقدر تو وبلاگت بهش ميرسي!! ولي متاسفانه اين رئيس كوچيكه من از ديروز وبلاگ دار هم شده ، چون خودم واسش درست كردم :
هاله
طرحش چطوره ؟ حال ميكنين خود شيريني رو ؟ از فردا يا حقوقم دو برابر ميشه يا از شركت منو ميندازن بيرون!
از رئيس كوچيكه هم كه بگذريم ميمونه اين مصرع كه : اگر بار گران بوديم رفتيم! احتمالا هفته بعد واسه ماموريت برم شيراز. كار ندارين ؟ جالبه كه من تا حالا دو بار رفتم شيراز ولي پامو تو شيراز نگذاشتم ! تناقضه ؟ نه ! اون وقتا كه تو بندرلنگه كار ميكردم (ماهيگيري؟ نه بابا ، كار راه بود.) موقع برگشتن به تهران هواپيما از بندر لنگه ميومد شيراز يه سري مسافر پياده و سوار ميكرد و بعد ميومد تهران.درست مثل اتوبوس مسافر توراهي سوار ميكرد. واسه من خوبيش اين بود كه تو هواپيما دوبار پذيرايي ميكردن ! (شكمو!) حالا احتمالا برم شيراز. سوغاتي بيارم ؟ چي؟ تخت جمشيد ؟ چشم!
گفتم شيراز ، الان پا شدم از قفسه كتابام حافظ رو برداشتم و اين فال در اومد :
بدرد عشق بساز و خموش كن حافظ
رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول

۲/۲۱/۱۳۸۳

درد زايمان

قديميا ميگفتن يه دردايي شيرينه، مثلا درد زايمان (نيومده ببين اومديم تو چه خطي ها!). غرض از اين صحبت ماجراي سوختن مونيتور بنده بود. دقيقا يادم نمياد ولي فكر كنم تو سه چهار سال گذشته، اينقدر از كامپيوتر دور نبوده ام. حداكثر دو يا سه روز، اونم تو مسافرتها. ولي نميدونيد چه درد شيرينيه اين بي كامپيوتري ! از درد زايمان هم شيرينتره ! نگيد كه تو تا حالا نزاييدي و دردشو تحمل نكردي ، چند باري كه گاوم زاييد اونم دو قلو (!!) دردشو چشيدم ! آقا هفته پيش من اونقدر پسر خوبي شده بودم. به همه كارهام سر وقت ميرسيدم. تازه وقت هم زيادي مياوردم. از شركت مثل يه پسر خوب ميومدم خونه و بجاي نشستن پشت كامپيوتر در بحثهاي خانوادگي شركت ميجستم! كتاب ميخوندم. (البته اينكارو قبلا هم ميكردم!) به دوستاي قديميم زنگ زدم. مامانمو بردم نمايشگاه كتاب ! ايضا ساشا رو ! و ايضا ايضا آبجي ها رو ! (دو روز تمام نمايشگاه بودم.) و كلي كارها و خدمات برجسته ديگر.
جداي از شوخي، واقعا اين چند روزه متوجه شدم كه اين دنيايي كه ما واسه خودمون ساختيم داره ما رو از همديگه دور ميكنه. هر كدوممون يه دل مشغولي واسه خودمون درست كرديم. يكي مثل من تمام وقتش سر و كله زدن با كامپيوتره . درسته كه مثلا دليل موجهي واسه خودم دارم. (اكثرا با نرم افزارهاي مربوط به رشته خودم كار ميكنم). اما واقعا دارم از همه دور ميشم. واسه تثبيت جاي خودم تو شركت و متفاوت بودن با بقيه مجبورم. الان درست يه ماهه كه من رفتم شركت و دو ماه ديگه از دوره آزمايشي (!!؟) مونده . جالبه الان دارم كاري رو تو رودهن انجام ميدم كه دوسال پيش واسه كل جزيره قشم انجام دادم. (طول جزيره قشم 120 كيلومتره). از اصل مطلب دور افتادم . كامپيوترتون و يا هر چيزي كه اكثر وقتتونو ميگيره بزاريد كنار و يك هفته متفاوت باشيد و لذت ببريد . از همه چي ! با بابا و مامان بيشتر حرف بزنيد . به چهره اونا دقت كنيد. چند وقته واقعا چهره اونا رو دقيق نگاه نكرديد؟ نزاريد اون بحران عاطفي كه ميگيم واسه غربيها بوجود اومده سر خودمون بياد.
چند تا تاريخ جالب اين چند روزه :
امروز يك ماهه كه ميرم سر كار!
پست قبليمو ببينيد ، امروز بهش دقت كردم. مونيتورم روز سيزدهم (نحسه ، نه؟) سوخت.
امروز تولد باباست . ميريم "درب در" .
فردا تولد تنها داداشمه . نميدونم كجا ميريم!
يه ايده اي رو به شركت پيشنهاد دادم و بايد تا آخر هفته دل و روده يه نرم افزارو بريزم بيرون. خدا ساشا رو نگه داره ! اونقدر پروژه هاشو با هم ديگه انجام داديم كه بدجور به رشته اش علاقمند شدم. و اينم يكي از اثرات پروژه هاست. (كاشكي ميشد منم برم فوق بخونم!). واسه يكي از دوستام هم دارم يه وبلاگ درست ميكنم. فعلا اجازه ندارم اسمشو لو بدم!
ديگه چي بگم ؟ بمونه واسه فردا ! پيتزاها منتظرم هستن!
وا .... قيافه blogger چرا اينجوري شده ! خدا بدور!!!!

۲/۱۰/۱۳۸۳

آيا ميدانيد؟

:: ميدانيد چرا ناپلئون هميشه از كمر بند قرمز استفاده ميكرده و اين كه حكمت كمربند ناپلئون چيست ، اين سوال براي خيليها پيش آمده و جواب آن فقط يك جمله است : از كمربند قرمز استفاده ميكرده تا از افتادن شلوارش جلوگيري كند !
:: چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه!
:: چطور مي‌شود چهارنفر زير يك چتر به‌ايستند و خيس نشوند؟ وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند!
:: اگر سر پرگار گيج برود چه مي‌كشد؟ بيضي!
:: چرا لك‌لك موقع خواب يك پايش را بالا مي‌گيرد؟ چون اگر هر دو را بگيرد، مي‌افتد!
:: چرا دود از دودكش بالا مي‌رود؟ چون ظاهرا چاره ديگري ندارد!
:: شجاع‌ترين مرد جهان كيست؟ امام جمعه قزوين!
:: فرق باطری با مادرزن چيست؟ باطری اقلا يک قطب مثبت داره ولی مادرزن هيچ چيز مثبتی نداره!
:: اختراعی که برای جبران اشتباهات بشر درست شده چيست؟ طلاق !
:: چه طوري زير دريايی بعضيها رو غرق مي‌کنن؟ يه غواص ميره در می‌زنه!
:: ناف يعني چه؟ ناف نمره صفري است كه طبيعت به شكم بي‌هنر داده است!
:: خط وسط قرص براي چيه؟ براي اينكه اگه با آب نرفت پايين با پيچ‌گوشتي بره!
:: اگه يه نقطه آبي روي ديوار ديديد كه حركت مي‌كند چيست؟ مورچه‌اي است كه شلوارلي پوشيده!
:: بعضيها را چگونه براي هميشه مي‌شود سر كار گذاشت؟ در دو روي يك كاغذ مي‌نويسم: «لطفاً بچرخانيد!»
:: چرا بعضيها هميشه 18تايي به سينما مي‌روند؟ براي اينكه براي زير 18 ممنوع بود!
:: چرا بعضيها با دو دستشان دست مي‌دهند؟ چون فرق دست راست و چپشونو بلد نيستند!
:: چرا فيل از «سوراخ سوزن» رد نمي‌شه؟ براي اينكه ته دمش «گره» داره!

۲/۰۶/۱۳۸۳

بخدا من آف لاينم

يادتونه يه مطلب نوشته بودم در مورد اينكه چرا وبلاگ دخترا پر بيننده تره! الان همه نظرهامو پس ميگيرم. اون موقع هر چي نوشته بودم از شكم سيري بود. تنها دليلش اينه كه پسرا اينقدر خسته ميشن كه ديگه حال و حوصله نوشتن ندارن بخاطر همين نمينويسن ! الان وقتي از شركت ميام خونه از خستگي واقعا نميدونم چي تو اين وبلاگ بريزم!؟ (يكي نيست بگه خوب نريز! حالا آسمون كه به زمين نمياد! ) هفته پيش ساشا رفت خونشون و من يه هفته اي نفس راحت كشيدم از دست اين دختر! البته طوفان نوح جمعه برگشت! جمعه و شنبه عصر كاملا در اختيارشون بودم! امروز اومدم بنويسم و اين مطلب من كاملا با مطلب قبلي فرق داره
اومدم دل دوستا رو بدست بيارم:

:: راستش بخاطر كارم ديگه كمتر تو اينترنتم . و اين باعث ميشه به خيليهايي كه هميشه سر ميزنم ، نتونم سر بزنم. ضمن اينكه اين نشانگر ياهو مثل اينكه منو هميشه online نشون ميده. ديروز هم يه غريبه طفلكي كه براي اولين بار اومده بود وبلاگم و ديده بود نشانگر ياهو فعاله و ميخواسته با من chat كنه و من بيخبر اون موقع پاساژ ميلاد دربدر دنبال كفش واسه ساشا بودم و روحم از موضوع خبر نداشت و اون بيچاره هم كلي از دست من شاكي شده بود! آقا بخدا ما اگه online باشيم دست رد به سينه هيچكي نميزنيم. (البته اگه خانوم باشه خوشحال ميشيم دست بزنيم!!! بي ادب!) .
:: امروز يه وبلاگي پيدا كردم كه بدلم نشست. راستش نه اينكه عجيب غريب باشه. خيلي هم ساده ولي زيبا بود. ميدونيد چرا خوشم اومد. من هميشه گفتم آدم وبلاگشو واسه دل خودش مينويسه. ولي به نظر من وبلاگ بدون قسمت نظرخواهي هيچي نيست. واسه اينكه ما مينويسيم تا ببينيم ديگران حتي در مورد كارهاي روزمره ما چه نظري دارند؟ (درسته كه الان خيليها فقط ميخوان نظر بدن و اصلا نميدونن مطلب چي بوده. فقط يه چيزي مينويسن و ميرن. نميدونم شايد اينجوري ميخوان واسه خودشون خواننده پيدا كنن. ولي خدا شاهده من connect كه ميشم وبلاگايي كه ميخونمو save ميكنم و ميخونم و بعد واسشون كامنت ميزارم. واسه بعضياشون فقط يه :) ميزارم فقط واسه اينكه بدونن يادشون هستم و مطلبشونو خوندم. چون به نظرم بهتره آدم چيزي ننويسه تا چرت و پرت بنويسه. چه مطلب داخل پرانتز طولانيي شد!) يادمه اوايل كه مينوشتم و كسي واسم كامنت نميگذاشت دلم ميشكست! (نه كه الان زياد تحولمون ميگيرن! ). جالبه تو اين وبلاگ تا اين اواخر كسي نظر نميداده و ببينين چه با ذوق و شوق مطالبشو نوشته!
:: همين وبلاگي كه گفتم، منو به فكر يه موضوع ديگه انداخت. من واسه اينكه بفهم نويسنده وبلاگ كيه و چي كاره است ازاول تا آخر وبلاگشو خوندم! (البته نفسم بريد!) بهتر نيست همه واسه وبلاگمون يه صفحه درست كنيم بنام "من كيم؟" و توش يه توضيحي در مورد خودمون بنويسيم تا خواننده جديدي كه مياد اينقدر گيج نخوره؟
:: خاتون دوساله شد. ديگه داره تاتي تاتي ميكنه!

بايد واسه آخر هفته يه مقاله آماده كنم تا تو سمينار ناظرين كارگاههاي عمران ارائه بشه. يكي نيست بگه بزار استخدام بشي بعد خودتو واسشون لوس كن! ضمنا علاوه بر كار زميني وظيفه ترجمه يه دفترچه راهنماي دوربين نقشه برداري Total station هم گردنم افتاد.جناب رئيس ميفرمايند كه ترجمه شركت فروشنده خوب نبوده چون مترجمش با اصطلاحات فني آشنايي نداشته!

يكي دوتا لينك دارم ببينيد:
اين حيووناي قاطي پاتي !
كاريكاتور خاتمي!

اومدم كه بنويسم گفتم دو خط بيشتر نميشه!!!

۲/۰۱/۱۳۸۳

*&^؟@!!!!!!!!!!!()()()()()()

اصلا حوصله نوشتن ندارم. يعني راستشو بگم نميدونم چي بنويسم. يجايي تو يه وبلاگي نطر داده بودم كه الان تمام شرايط لازم و كافي رو واسه خودكشي دارم! البته نه اينكه از زندگي سير شده باشم . زده بسرم خودكشي كنم اونم محض خنده! يعني راستش ميخوام يه تحولي ايجاد بشه. اصلا يه كار متفاوت !

اصلا گير بدم ؟ هر كي نميترسه بياد جلو! گير بدم ؟ فقط اينو بدونين من زبونم مثل نيش مار ميمونه ها ! اصلا هميشه دوستاي من از همين شاكي هستن! تقصير خودم نيست. نه تقصير خودمه!
خوب گير ميدم:
بريد ببينين سوسك سفيد واسه مطلب قبلي من چه كامنتي گذاشته؟ اگر ازش چيزي فهميدين خبرم كنين! اصلا بريد وبلاگش. اگر چيزي از نوشته هاي اين دختر شيرازي دم كنكوري فهميديد خبرم كنيد! اصلا اگر از اسم وبلاگش چيزي فهميديد خبرم كنيد. با آدرس سوسك مهربون با نام سوسك سفيد. حالا بياييد يه سوسك ريزه ميزه بندازيد جلوش فكر كنم سه تا سكته 75 درصدي بكنه!(اين اوليش)
حالا نوبت خانوم خانوماست. جبران خليل جبران ! لائوتزو-تائوت چينگ ! لائوتسه ! هيچكي از دستش آسايش نداره. خانوم خانوماي عزيز ! اين آدما اگه ميخواستن خودشون وبلاگ درست ميگردن مطالبشونو ميذاشتن تو وبلاگ ! (اينم دوميش!)
اين كيوان از پشت يك سوم . تماما در حال تولد گرفتن واسه خودشو و وبلاگشو و اون مجله كاپوچينوست. (اينم سومي!)
خاتون ؟ اون كه اينقدر ناز پورياشو ميكشه كه من وسوسه شدم برم زن بگيرم. زن هم اينقدر مرد ذليل؟ (اين چهارتا !)
حالا نوبت كيه ؟ ساشا ؟ نه از اين يكي ميترسم ! شما كه دستتون به من نميرسه. ولي اگه دست اون به من بيفته....

واي كه خيلي افكارم مغشوشه. خدااااااااااااااااااااااااااااااااا

۱/۲۸/۱۳۸۳

بالاخره كار شروع شد

بعد از 25 سال و بعد از كلي اعمال بدرد بخور و بدرد نخور بالاخره سربراه شدمو و دارم مثل يه بچه خوب ميرم سر كار. ديگه كسي نميتونه واسم بهونه بياره كه سربازي نرفتي! نميدونين چه برنامه هايي واسه زندگيم داشتم. من از ترم دوم به بعد سعي كردم تا جاييكه ميشه واحد زياد بردارم تا بتونم زود درسمو تموم كنم. طوري شد كه هفت ترمه كه تموم كردم هيچ But also (بقول خاتون! ) خود ترم هفت 14 واحد بيشتر نداشتم! ( فحش بديد : پاستوريزه،خرخون،بچه ننه،....). خوشحال بودم كه سربازيو ميخرمو و ميرم سر كار ولي همه نقشه ها بهم ريخت و خدمتو نفروختن. چند ماهي رفتم سر كار ولي هر جا رفتم سربازيو چماق كردن تا به اين وسيله بهم كمتر حقوق و مزايا بدن! تو كار ما هم بايد اول يه چند سالي بري يجايي تجربه كسب كني بعد واسه خودت شركت بزني و كار بگيري. خلاصه زندگي تا قبل سربازي اينجوري بود. 15 فروردين كه كارت پايان خدمتو گرفتم رفتم مهاب و از شنبه همين هفته مشغول بكار شدم. اميدوارم بعد از سه ماه كه بطور جدي قراره استخدام بشم با اونجا به توافق برسم. اين چند روزه هم رو عكسهاي هوايي رودهن كار ميكنم. ولي نفس آدمو ميگيره اين كوههاي رودهن. براي انتخاب تقاط كنترل بايد بريم خود منطقه و اين چند روزه تو كوههاي اونجا ويلونم! و وقتي ميرسم خونه فقط لالا! ديگه دارم ميميرم از خستگي . اين لينكايي كه اين چند روزه زدم ببينيد :
سايت A9 بنظرم زده رو دست گوگل. بريد اونجا يه چيزي searchكنيد ،ميفهميد.
يه لينكدوني توپ كه من بعضي لينكاشو اينجا ميارم.
ببينيد واسه قاچاق دخترا رو كجا قايم ميكنن!
بريد سايت دكتر مرتضوي برنامه غذايي بگيريد
يه مجسمه كه با قارچ درست شده.
اينم يه لباس عجيب و غريب.
عكس بكهام!!!
واسه اين يكي شرمنده ام. اونجاي نهنگه !
سينا مطلبي بالاخره بعد از مدتها يه مطلب نوشت و قيافه مسخره ملكه هلندو كشيد پايين.

۱/۲۱/۱۳۸۳

Naked Sushi


اقدام يك رستوران ژاپني در كشور چين كه براي سرو غذاي مخصوص آن رستوران از يك دختر نيمه عريان استفاده ميكند باعث بوجود آمدن بحثهاي بسياري در جامعه چين شده است. مدير آن رستوران با دو واكنش مختلف از طرف مردم روبرو شد. صدها تلفن كه از اين مساله شكايت داشتند و تلفنهاي بسياري براي رزرو جا!!! (شما بوديد شكايت ميكرديد يا ميرفتيد غذا بخوريد؟). تازه ادعا هم ميكند كه هدف ما از اينكار نه بخاطر مسائل مادي (جون عمت!) كه براي ترويج فرهنگ ژاپني بوده است. ضمن اينكه ادعا ميكند به فكر دخترها هم هست چون آنها را كاملا عريان در برابر مشتري قرار نميدهد! باز بگيد تو جامعه ما واسه زنها ارزش قائل نميشن. فقط ترسم از اينه كه از فردا خانمهاي محترم با يه تقاضاي جديد از همسرانشان روبرو شوند. سرو قرمه سبزي بر روي .....

متن خبر از سايت japantoday .

۱/۲۰/۱۳۸۳

ساشا* هم وبلاگ دار شد

آدما وقتي دارن ميميرن واسه خودشون يه جانشيني،نايبي انتخاب ميكنن. حالا اين نوزاد چند ماهه هم داره ميميره! (وبلاگ من). ميترسم از شنبه كه برم سر كار منو بفرستن اونجايي كه آرش تير انداخت ! (به علت حس ناسيوناليستي از بكار بردن ضرب المثل : عرب ني انداخت معذورم! ). خلاصه كلي از اين اين مغز عزيز كه چند وقتيه فقط ميخوره و ميخوابه كار كشيدم و به اين نتيجه رسيدم كه يه جانشين واسه خودم پيدا كنم و قرعه بنام ساشاي بيچاره افتاد. نميدونيد چقدر التماسش كردم تا قبول كرد. فعلا كه قبول كرده بنويسه! من اگر اونهمه اينترنت مجاني تو دانشگاه داشتم خودمو خفه ميكردم!

ديروز رفتيم فيلم بوتيك. روزنامه شرق خيلي تعريفشو كرده بود كه اين فيلم مشكلات جوونا رو بخوبي نشون ميده ! ولي بنظر من همش اغراق بود. تمام جووناي اين مملكت دارن تو كثافت اعتياد دست و پا ميزنن ؟ هر كي هم كه بي پول شد حتما ميره تو كار خريد و فروش مواد ؟ يا تنشو حراج ميكنه؟ چنان به شخصيتهاي فيلم قيافه مظلومانه داده شده بود مثل اينه كه هر كسي دچار مشكل بي پولي شد حق هر كاري رو داره و بايد واسش دل سوزوند. بنظر من اينجور فيلمها كه با ادعاي حل مشكلات جوانها ساخته ميشن نه تنها دردي از جامعه جوان درمان نميكنند بلكه اين فكر را هم به كله جوانان محترم مي اندازند كه وقتي به مشكلي بر خوردي حق هر كاري را داري!

*چرا ساشا؟ ساشا كه اسم پسره؟ نه! ساشا اسم دخترونه- پسرونه است و من اونو ساشا صدا ميكنم چون اولا از اين اسم خوشم مياد و ثانيا بخاطر خيلي از رفتاراي پسرونه اونه!

۱/۱۷/۱۳۸۳

تو رو خدا ببين من قالب وبلاگمو چجوري درست كرده ام كه تازه خاتون واسم كامنت گذاشته كه اين قاصدكو تا حالا نديده بودم ! خدمت تمام دوستان و آشنايان عرض كنم كه تو قالب من اون گوشه

عكس يه قاصدك هست. اگر نميبينين يه refresh بكنين. اميدوارم ببينين!! ميبينين ؟ با refresh يا بي refresh ؟

ديروز رفتم شركت "مهاب قدس" واسه مصاحبه براي كار . قرار شد از شنبه برم سر كار. خدا آخر و عاقبت همه را بخير كند. خدا پدر و مادر همه پارتيها را هم بيامرزد. (تا اينجاي مطلبم همه رفتن بهشت! ) . 25 سالمون هم گذشت و هنوز بيكاريم. ولي باور كنيد من از اول دبيرستان كار ميكردم. قبل از سربازي هم كل منطقه جنوب كشور كار كرده ام. ميتونم با اطمينان بگم كه كل جزيره قشم با تمام روستاهاش (تقريبا 60 تا روستا) را مثل كف دستم ميشناسم. يه وقت خواستيد بريد قشم خبرم كنيد به عنوان راهنما بيام!

يه سر به وبلاگ پياله بزنيد. طرز تهيه چند نوع نوشيدني كه با جين درست ميشه ياد داده. ما كه نميخوريم. هر كي ميخوره بره!!

اگه دوست دارين MT رو كامپيوترتون نصب كنيد بريد اينجا. واسه آدمايي مثل من كه اينترنت مجاني ندارن و نميتونن Online با MT سرو كله بزنن خوبه!

۱/۱۶/۱۳۸۳

واسه من سال 83 از ديروز شروع شد.
راستش با اون وضعيت قبل از عيد و مشكلاتي كه اواخر سال براي گرفتن كارت پايان خدمت داشتم كل عيد فكرم مشغول گرفتن كارت و از اون مهمتر شروع كارم بود. ديروز بالاخره كارت پايان خدمت را گرفتم. هر كي گوشت قربوني ميخواد آدرس بده براش بفرستم (ضمنا بگيد كجاي گوسفندرو ميخواهيد!!!!). امروز هم بايد برم در مورد كارم بطور جدي صحبت كنم. خيلي استرس دارم...

يادتونه گفتم آدم سال نو را هر جوري شروع كنه تا آخرش همونجوريه؟ ما هم موقع سال تحويل مشهد بوديم . وقتي برگشتيم سه چهار روزي نمونده بوديم كه واسه سيزده بدر دعوت شديم ويلاي پسرخالم تو چالوس. صبح دوازدهم راه افتاديم كه يه وقت از دعوتش پشيمون نشه!! تو جاده آنقدر برف ميومد كه هر لحظه احتمال ميداديم پليس راه ما رو برگردونه. خيلي هم تصادف ديديم. ماشين ها دوتا دوتا ، سه تا سه تا ، همديگه رو بغل كرده بودن و رفته بودن تو شكم هم! يه جا هم تقريبا بيست تا ماشين با هم تصادف كرده بودن. خدا رو شكر بخير گذشت و سالم رسيديم. فقط حدس بزنيد چند نفر بوديم؟ 51 نفر !! كلي خاله و دختر خاله و پسر خاله دور و برمون بود!!! سيزده بدر ما هم تو شمال "در" شد. البته تقريبا زير بارون! فقط يه چيزي واسم عجيب بود و اينكه صبح پانزدهم كه برگشتيم تهران، جاده چالوس خيلي خلوت بود. البته ما تا مرزن آباد را از جاده كلاردشت اومديم. تا مرزن آباد تو جاده فقط خودمون بوديم. از اونجا تا تهران هم خيلي خلوت بود. نمرديم و يه بار جاده چالوس را بدون شلوغي ديديم!

يه لينك به قسمت دوستان اضافه كردم بنام داستانهاي رايگان فارسي. يه سر بزنيد . كلي كتاب اونجا هست.

۱/۰۷/۱۳۸۳

گزارش تصويري سفر مشهد

بالاخره رسيديم تهران! ولي تنظيممون بدجور به هم خورده. ما هميشه مسافرتهايمان دو سه روزه بود ولي اينبار ...

اين جاده تهران-مشهد واقعا مزخرفه ! هم از لحاظ مناظر ديدني ( كه اصلا نداره !) و هم از لحاظ ساخت. با اين درآمدي كه امام رضا داره ميشه اين جاده رو با طلا فرش كرد. مثل اين بود كه آدم سوار يه قاطر چموش شده ! احتمالا بايد جلوبندي ماشين و حتي خودمونو بعد از مسافرت كاملا سرويس كنيم ! تنها منظره قشنگ اين جاده غروب خورشيد بود.

وقتي راننده تو ماشين زياد باشه ميتوني با خيال راحت بشيني كنار و ويژه نامه همشهري رو بخوني!

رسيديم مشهد ، رفتيم حرم ، ورود هر نوع دوربين ممنوع بود. ولي گوشي مبايلو كه ميشه داخل برد! درب ورودي حرمو ببينين. اينم گنبد حرم امام رضا و لوستر هاي امام رضا ! و فرشهاي امام رضا!

ميدونين از چه سعادتي محروم شدين ! سعادت ديدن من تو تلويزيون! آخه صبح اول فروردين رفتيم حرم تا موقع سال تحويل اونجا باشيم. چه باروني ميومد. خيس خيس شده بوديم . خود حرم اونقدر شلوغ بود كه جاي نشستن پيدا نكرديم. داشتيم از بارون فرار ميكرديم كه افتاديم وسط مسجد گوهر شاد و وسط برنامه زنده تلويزيون لاريجاني عزيز ! چه سعادتي ! سعيد جون (!؟) حداديان هم اونجا بود ! اينم گزارشگر شبكه استاني مشهد! ديدين از دستتون در رفتم؟ براي ديدن بنده ميتوانيد به صدا و سيما مراجعه كرده فيلم آنروز را گرفته و در بين جمعيت به دنبال يك موش آب كشيده بگرديد!

آجيل هول هولكي روز اول عيد!

رفتيم كوه سنگي . سرماي اونجارو ميتونين از نوك بيني آيناز بفهمين ؟ دختر داداشم خوشگله؟

توس ! تنديس سيمرغ و زال رو ببينين . اي سيمرغ پدر سوخته ! به احتمال قوي اصليت سيمرغ قزويني بوده! برنامه ريزي سازمان ميراث فرهنگي هم واسه عيد توپ توپه !

يكي از دو تا تصادفي كه بين راه ديدم. مثل اينكه امسال تصادف كمتر بوده. لااقل تو جاده مشهد.

طبيعت زيباي استان گلستان و فرشها و پشتيهاي تركمني! ميل گنبد رو ديدين؟

تعجب اين بود كه همه جا توالت هاي بانوان گرامي تعطيل بود. آي فمنيستها !! بازم يه موضوع ديگه واستون پيدا شد. بپا خيزيد!!

و عكس منتخب مسافرت !

۱۲/۲۹/۱۳۸۲

خداحافظ 82

من ، سپهر ، از يه كافي نت تو بلوار وكيل آباد مشهد واستون مينويسم.
از قديم اعتقاد داشتيم كه موقع تحويل سال نو به هر حالتي باشيم تا آخر سال همونجوري ميمونيم. حالا اين خداجون مثل اينكه ميدونه من از امسال بايد برم عسلويه واسه كار و ماهي 20 روز تهران نباشم. واسه همين منو آورده دور از خونه تا من تا آخر سال از خونه دور باشم.
امسال اولين ساليه كه ما موقع تحويل سال نو خونه خودمون نيستيم. اومديم اينجا ، جايي كه بنظر من واسه تحويل سال نو خيلي پاكه. فردا ، اگه خدا بخواد وقت تحويل سال نو ، تو صحن امام رضا همتونو دعا ميكنم. دعا ميكنم كه سالي پر از لحظه هاي شادي بخش داشته باشين. شما هم دعا يادتون نره.
و پيشاپيش:
سال نو همه مبارك.

۱۲/۲۸/۱۳۸۲

سالي كه گذشت

بازم يه سال ديگه ،
بازم يه سال پيرتر شدن
بازم يه سال دوري از دوران پاك بچگي .

سال 82 واسه من با جنگ عراق شروع شد. چون آماده باش بوديم و روز اول سال نو رفتم پادگان كه اين مساله هفت روز اول سال را واسم زهر كرد. تا اواخر تابستان برنامه من اين بود: هر روز صبح پادگان تا ساعت سه كه ميرسيدم خونه. روزاي زوج امجديه واسه سنگ نوردي و روزاي فرد كمك داداش سر كار. جمعه ها هم بند يخچال واسه سنگ نوردي! از اواسط شهريور كه ساشا فوق قبول شد و اومد تهران تمام اوقات فراغتم (و غير فراغت!!) با اون پر شد. دوباره ياد روزاي دانشگاه رو با هم زنده كرديم. دوباره با هم درس خونديم (البته اينبار فقط براي ساشا) و با هم دعوا كرديم ( مثل دعواهامون سر پروژه هاي دوره ليسانس.)…

الان صبح پنج شنبه است و همه دم در منتظرن بريم مسافرت!!! از مشهد بقيشو واستون مينويسم.اگه تا سال نو كافي نت پيدا نكردم همينجا سال خوبي را براتون آرزو ميكنم.

فعلا.................

۱۲/۲۶/۱۳۸۲

همون سگ بريتانيا شما را بس

قبل از خوندن اين مطلب بدونين كه من نه خوشم مياد به كسي توهين كنم و نه قصد اين كار را دارم .

درسته چند ماهي بيشتر نيست كه اين وبلاگ رو مينويسم و احتمالا زياد هم عمر نكنه (چون بازم احتمالا !! بعد از عيد واسه كار برم جايي كه به اينترنت دسترسي نداشته باشم. ) ولي به يه چيزايي عادت كرده ام . اينكه هر روز بايد به خاتون و حودر سر بزنم و علاوه بر مطالبشون ، كامنتاشون رو هم بخونم. براي هر دو شون هم احترام زيادي قائلم. واسه اولي به عنوان يه دوست خوب و واسه دومي به عنوان كسي كه وقتي ايران بود خيلي بهتر مينوشت! ولي ديروز خيلي از مقاله "اروپا اروپا" ي حودر جا خوردم . نميدونم شايد تفكرات شرقيه كه باعث ميشه ماها وقتي يه جايي ، چيزي ميبينيم كه توش يه جوري سر سپردگي به جاي ديگري غير از اين مملكت هست بهمون بر بخوره. درسته شايد خيليها از نظام حاكم ايران خوششون نياد. شايد اين نظام خيليها رو (مثلا حودر) اذيت كرده و من چون خارج گود هستم و بلايي سرم نيومده عليه او جبهه ميگيرم. ولي به نظر من اين رسمش نبود. ميشد اين مطلبو يه جور ديگه نوشت. نه اينكه :
شک ندارم که برای آدمی مثل من، سگ بريتانيا به کانادا می‌ارزد.
حدس ميزنم حودر موقع رفتن به كانادا اين جمله را هم گفته بوده:
شک ندارم که برای آدمی مثل من، سگ كانادا به ايران می‌ارزد.



۱۲/۲۳/۱۳۸۲

قلك شكستن شب عيد و بودجه دولت

اون وقتها ، دم عيد كه قلكامونو ميشكستيم مامان و بابا به يه بهونه اي اين پولهايي كه با هزار اميد و آرزو جمع كرده بوديم ازمون ميگرفتن و به مصداق ضرب المثل معروف "تيري كه زشست رفت به كف نيايد" ديگه رنگ پولو نميديديم!

يه حكايت ديگه هم بگم بعد برم سر اصل مطلب. البته دقيقا نميدونم اصل اين قصه همينجوريه كه من ميگم يا نه. القصه! حكايت اون روباهه است كه مريض شده بود و دكتر گفته بود بايد يه مقدار خاك تميز به سرت بمالي و روباه بيچاره هم عزا گرفته بود كه حالا خاك تميز از كجا پيدا كنه چون تپه اي نمونده بود كه روش نشاشيده باشه!!

حالا اين مساله واسه دولت محترم ما هم پيش اومده ! دم عيدي ديگه واسشون تپه اي نمونده تا كسري بودجه رو جبران كنن . اجازه بديد يه چند تا تپه اي كه دولت ترتيبشو داده!! واستون بشمرم :
- كاهش خدمت سربازي به مدت يك ماه. فكر ميكنين دلشون به حال سربازا سوخته ؟ نه داداش ، ميدونيد همين يه ذره حقوقي كه به سربازا ميدن وقتي جمع ميشه چه پولي ميشه؟ ضمن اينكه ديگه يه ماه كمتر خرج خوراك سربازا رو ميدن.
- پيش فروش 4 ميليون مبايل ميشه چيزي در حدود اين عدد : 1760000000000
- اين ماجراي اعتصاب معلمها ! مزاياي دم عيد كو؟ خدا ميدونه!
- كمك هاي خارجي به بم كو؟
- جشن نيكوكاري؟
- حالا هم كه ميخوان از ذخيره ارزي برداشت كنن!

ماجراي بم و جشن نيكوكاري و ذخيره ارزي همون ماجراي قلكه . نه اينكه بگيم دولت محترم دزده ( زبونم لال! ) . دولت فقط يه مدت كمك هاي خارجي به بم رو خرج ميكنه بعد ميزاره سر جاش ! حالا اگر شما اون پول قلكتونو ديديد بميها هم كمك ها رو ميبينن.

بيخيال دولت و بودجه اش ! ميدونين اين هفته گذشته كجا بودم؟ كما في السابق به قول خاتون ( كه اين روزها بدجوري قاط زده و من از نوشته هاش سر در نميارم!) not only خونه بودم but also خونه تكوني هم ميكردم! تو عمرم اينقدر خونه تكوني نكرده بودم. اين مامان ناقلا ميدونه احتمالا بعد از عيد بايد برم عسلويه داره يه كاري ميكنه كه دلم اصلا واسه خونه تنگ نشه!

اگر خدا بخواد و از آسمون سنگ نباره بعد از شش ماه و يه روز قبل از رفتن ساشا ميخواهيم يه روز كامل با هم بريم گردش و تفريح و خريد عيد . خدا رحم كنه! دوهزارتا روسري رو امتحان ميكنه و آخرش هم نميخره و من ميمونم و معذرت خواهي از مغازه دار!

اين عكس وحشتناكو ببينين !

اينم برنامه قشنگيه واسه تغيير فولدرهاي ويندوز XP

اينم يه عكس : بي ادبا! ممنون از مهدي.

۱۲/۱۷/۱۳۸۲

براي ساشا

ميدونم خسته اي،
ميدونم دلت گرفته،
ميدونم هنوز دنبال اون جمعه اي هستي كه قول داده بودي با هم بريم سنگ نوردي و هنوز بعد از شش ماه نتونستيم ،
ميدونم كه فوق خوندن فقط پروژه است و پروژه و پروژه ،
ميدونم كه از خوابگاه هم خسته شدي،
ولي ،
باز هم صبر كن،
سال بعد،
تو خونه خودمون،
با هم ،
براي هم،
تا هميشه دنيا...........


۱۲/۱۶/۱۳۸۲

دليل

10 دليل اينكه وبلاگهاي پر بيننده مال دخترهاست!

1- مال دخترهاست ، چون پسرا ترجيح ميدن برن تو خيابون دختربازي تا اينكه وبلاگ بنويسن !
2- مال دخترهاست، چون پسرا اگر خيابون هم نرن ، معمولا حال و حوصله تايپ كردن ندارن !
3- مال دخترهاست، چون پسرا اگر حال و حوصله تايپ كردن هم داشته باشند بيشتر ترجيح ميدهند وبلاگ بخونن تا بنويسن !
4- مال دخترهاست، چون اگر پسرا حال و حوصله وبلاگ نوشتن هم داشته باشند استعداد وبلاگ نويسي ندارن!
5- مال دخترهاست، چون اگر پسرا استعداد وبلاگ نويسي هم داشته باشند معلوم ميشود خيلي پاستوريزه و تيتيش هستند كه وقتشونو تو خونه و پاي كامپيوتر تلف ميكنند پس كسي وبلاگشونو نميخونه!
6- مال دخترهاست، چون اگر پسر تيتيشي هم نباشن پسراي ديگه ترجيح ميدهند وبلاگ يه دختر رو بخونن تا يه سيبيل كلفت ! و دخترها هم وبلاگشونو نميخونن چون سرشون گرم جواب دادن به Comment هاي خوانندگان وبلاگشونه ! پس وقت ندارن به جاهاي ديگه سر بزنن مثل بعضيها !
7- مال دخترهاي غمگينه، چون پسرا با توجه به غريزه ذاتيشون كه فكر ميكنن بايد همه رو از غم و غصه نجات بدن به وبلاگشون هجوم ميارن.
8- مال دخترهاي شيطونه ، چون خوندن شيطوني كردن دخترها بامزه است!
9- مال دخترهاي ساده است ، چون پسرا فكر ميكنن يه دخترو ميشه با چند تا كامنت گول زد و باهاش رفيق شد!
10- مال دخترهاي باهوشه ، چون اين مدلش خيلي كم پيدا ميشه!




۱۲/۱۵/۱۳۸۲

قالب جديد من

قالب جديدم چطوره؟ كسي كه به من هديه تولد نداد ! خودم بخودم دادم . (البته هديه تولد!!)
با اين Blogrolling مشكل دارم . همش ايراد ميگيره و لينكامو نمياره . چيزي به ذهنتون ميرسه كمكم كنيد ؟

۱۲/۱۳/۱۳۸۲

بم،نيشابور،كربلا! بعدي كجاست؟

چقدر جون آدما بي ارزش شده ! چقدر شنيدن اينكه 90درصد كشته شدگان كربلا ايراني هستند واسمون عادي شده . اونقدر عادي كه اگه فردا تو بريزن تو خيابون و مثل گوسفند مردمو سر ببرن كك كسي هم نمي گزه !!

ديگه بم از مد افتاده. ديگه كسي ياد اونا نيست و اونا هنوز از بي آبي مينالن. اگر اون آبهايي كه مردم واسه زلزله زده ها فرستادن رو تو بم خالي ميكردن، سيل اونجا رو ميبرد ولي مردم بم هنوز تشنه هستند، تشنه....

كسي فهميد حادثه قطار نيشابور چه فاجعه اي بود؟ يه دشت پر از جنازه . پر از جنازه هايي كه موج انفجار لباساشونو از تنشون كنده بود. يه دشت جنازه مچاله شده . هنوز دلم نيومده عكسي رو كه از يه جنازه مچاله شده نيشابور دارم تو وبلاگم بزارم. نه اين عكس و نه 800 تا عكس ديگه رو.

و كربلا ! همون احمقهايي كه اجازه دادن مردم به قطار نيشابور نزديك بشن و اون فاجعه اتفاق بيفته اينبار مردمو فرستادن كربلا . كي بود كه ندونه تو اين چند روز بالاخره يه اتفاقي تو كربلا خواهد افتاد؟ چقدر راحت با جون آدما بازي ميكنن و چقدر با افتخار اعلام ميكنن كه اين اتفاقات يعني سربلندي اسلام !! (اخبار سيما، سه شنبه، دوازده اسفند) . سربلندي با كشته شدن اينهمه آدم؟ كجاي اسلام اينو ميخواد؟

چقدر راحت با جون آدما بازي ميكنن.

۱۲/۱۰/۱۳۸۲

داشتم وبگردي ميكردم ....
به وبلاگ خوابگرد سر بزنيد . جالبتر از وبلاگش صغحه ضد سانسورشه . ميخواد تمام داستانهايي كه چاپشون ممنوعه اونجا بزاره . داستانامو واسش بفرستم ؟!!!!

مباركم باشه ! Trackback (دنبالك) هم به وبلاگم اضافه كردم. بزاريد سرم خلوت بشه كامل واستون توضيح ميدم دنبالك چيه و چجوري به وبلاگتون اضافه كنيد. سايت Haloscan خدماتشو ميده . خواستيد بريد بگيريد و اگر مشكلي داشتيد بهم ميل بزنيد.

يه سرم به سايت زهرا بزنيد. يه ايده جالبي داره كه تو فرم نظر خواهيش به نظرها جواب ميده!

۱۲/۰۷/۱۳۸۲

تولد من

و آنگاه من متولد شدم ....

Birthday
يكي بگه ما چه گلي بسر اين ملت زديم با اين متولد شدنمون ؟ ميدونيد كم مونده بود اول زندگي جوونمرگ بشم ؟ روزي كه ديگه من تو شكم مامان جام تنگ شده بود و هوس آمدن به اين دنيا (به قول تبريزيها خودشم نصفه شب !) را كرده بودم باباي ما مامان جان را سوار ماشين كرده و از شوق ديدن من !!! با سرعت 500 كيلومتر در ساعت به سمت بيمارستان حركت ميكنند. هفتم اسفند 57 يعني دقيقا 15 روز بعد از اينكه مردم ما لطف كردند و انقلاب كردند. حالا نصفه شبه و كلي بسيجي تو خيابون در حال محافظت از پايه هاي انقلاب هستند. سر يه چهارراه براي ما كلاس ميذارن و يه ايست به باباجان ما ميدهند. باباجان ما هم كه اون وقت شب گوشش به اين حرفا بدهكار نبوده و فقط ميخواسته زودتر به بيمارستان برسه و روي ماه منو !؟ ببينه . اين بسيجيها هم كه ميبينن با با كلاس بازي به جايي نميرسن ماشين باباي ما رو با سيبل اشتباهي ميگيرن و كلي تيراندازي ميكنن . اما از اون جايي كه فرشته نگهبان من فكر اين وقتها رو كرده بوده و لباس ضد گلوله پوشيده بوده ما نجات پيدا كرديم تا بيايم و به سر ملت گل بزنيم !
بهرحال اين همه مقدمه و قصه براي اين بود كه بگم هديه يادتون نره . هديه هاتونو به آدرسم بفرستيد . همه بررسي ميشوند و با توجه به قيمت و حجم هداياي فرستاده شده برايتان كيك ارسال ميشود . لطفا ساعت Swatch نخريد چون طبق آخرين اخبار آن را هديه گرفته ام . ( آخه خودم رفتم و پسنديدم.) ضمن اينكه به ساعت پست اين مطلب نگاه كنيد تا بفهميد كه من چقدر با جنبه ام. هنوز 10 دقيقه از روز تولدم نگذشته !!

۱۲/۰۳/۱۳۸۲

خرمهره من

فكر نكنيد ما از اونهايي هستيم كه اولش داغ ميكنن و ميان وبلاگ مينويسن و بعد كم كم سرد ميشن . نه ! درد ما اين نيست ! درد ما از اون روزي شروع شد كه اون زنجير و نظرقربوني كه ساشا واسم خريده بود و سه سالي گردنم بود گم شد. (احتمالا تو شلوغي مترو ! خود اين مترو هم عالمي داره . يه بار واستون مينويسم.) اين نظر قربوني تو دانشگاه هم خيلي معروف بود . (البته بين بچه ها به خر مهره معروف بود.) اين خر مهره ما در ورق بازي شبها ، دعا براي لغو امتحان و .... بكار ميامد. حالا از وقتي كه گم شده نه تنها ديگران مرا چشم ميزنند ( بابا ! چه كلاسي واسه خودم ميذارم ! ) بلكه خودم هم خودم را چشم ميزنم . يادتونه گفتم تا عيد كلي مرخصي دارم ؟ چشم خوردم ! شده ام آچار فرانسه ! البته آچاري كه بجاي بازو بسته كردن پيچ باهاش ميخ ميكوبن ! تو خونه به مامان خانم كمك ميكنم واسه خونه تكوني . روزايي كه پادگان ميرم قد خر! (بلا نسبت ! ) كار ميكنم . به داداش خان كمك ميكنم . ساشا را هم كه نگو و نپرس همين جمعه شب كه همه دنبال تفريح و گردش و كارهاي خوب خوب و بدبد هستن من بيچاره 66 صفحه واسه خانوم خانوما جزوه نوشتم . (تازه ازم ايراد هم ميگيرد!!! ) ترجمه ميكنم . كامپيوترهاي خراب (بهتر بگم ، منفجر شده !) اقوام را درست ميكنم . واسه اين آيدين (پسرعموي 12 سالم ) كه اولا عشق گيم و بازيه ثانيا من هر كاري ميكنم اونهم انجام ميده وبلاگ درست كنم و ... ولي دريغ از يه پول سياه ! همه توقع دارن و به هر كي هم كه ميگم سرم شلوغه ميگه تو كه فعلا تا عيد كاري نداري ! اينجاست كه آدم دادن هرگونه فحش و ناسزاي خوب و بد را از نان شب واجب تر ميداند !
فعلا كه اين ساشا خانوم به عنوان كادوي ولنتاين (راستي من روز ولنتاينو تو وبلاگم تبريك نگفتم ؟ حالا ميگم : مباركه! ) يه زنجير واسم خريده ، از دوستان و آشنايان محترم تقاضامنديم يه مهره مار و ترجيحا يه مهره دايناسور تيزاناروس واسم بخرن در غير اينصورت ميرم از اين اسفندها كه جلوي ميني بوسها آويزان ميكنند ميخرم و مياندازم گردنم . حالا خود دانيد ....
راستي از اينكه تحويلم گرفتيد و وبلاگ چرت و پلاي منو تابحال تحمل كرديد و واسم نظر دايد ممنوووووووووووووونم .

۱۱/۲۴/۱۳۸۲

۱۱/۲۲/۱۳۸۲

انقلاب

بالاخره اين تب انتخابات و راي دادن و ... وبلاگ مارو هم گرفت. يه چيزي بنويسيم !!!
يه سوال ميپرسم ؟
الان همه از اين شرايط ناراضي هستند . خوب ؟ الان فرض كنيم ما دوباره انقلاب كنيم يا بهر شكل ديگه اي يه دولت ديگه بياد سركار. 25 سال ديگه اگر مثل حالا كه ما از باباها ميپرسيم چرا انقلاب كرديد ، بچه هامون از ما پرسيدن ،بهشون چه جوابي بديم؟
تو اين مملكت هر كسي مياد جيبشو پر ميكنه و ميره . مشكل از اونا نيست ، از ماست . اونا باهوشن . از خريت ما (ببخشيد فقط من !! ) استفاده ميكنن و سرمونو كلاه ميذارن و وقتي هم كه جيبشون پر شد ميرن تا جا واسه يكي ديگه واشه .
خودمونيم ما كه اين همه ادعا داريم و همش بزرگترا رو واسه انقلاب كردن سرزنش ميكنيم دوم خرداد سرمون كلاه نرفت ؟ اون هيچي ، 18تير و براي من 20 تير تبريز چي ؟
جواب ميخوام ...

۱۱/۱۵/۱۳۸۲

امروز يه سوتي خفن دادم . ميدونيد كه خدمت من عيد تموم ميشه و تا عيد چون كلي مرخصي نرفته دارم فقط چهارشنبه و پنج شنبه ها ميرم پادگان . امروز صبح ساعت 6 منتظر سرويس پادگان بودم . به ساعت كه نگاه كردم ديدم 10 دقيقه اي وقت دارم . تصميم گرفتم اول صبحي به قول مسيحا ميزان ماچ ماچ و لاو لاو خون ساشا رو ببرم بالا. گفتم يه SMS بزنم . شروع كردم به تايپ كردن و از تمام 160 كاراكتر هم استفاده كردم . (بي جنبه!) كلي قربون صدقه و اينها!! بعد از نوشتن داشتم دونه دونه اسامي رو رد ميكردم تا به شماره ساشا برسم . يه دونه قبل از شماره ساشا اشتباهي پيامو فرستادم . واسه كي؟ واسه پسر همسايه كه كلي هم باهاش رو در بايستي دارم. حالا شما مجسم كنيد قيافه طرفو كه ساعت 6 صبح موبايلش بيب بيب كنه و يه پيام سرشار از ماچ ماچ ببينه! حالا بايد تا دو سه روز و شايدم يه هفته جلوي چشاش آفتابي نشم . ميترسم ازم درخواست نا مشروع بكنه . بابا بخدا من پسر پاكي هستم !!!!!

۱۱/۱۴/۱۳۸۲

ديشب يه ميل جالب واسم اومده بود . عشق از نگاه كودكان ! يه بچه 7 ساله اينو گفته بود :
عشق يعني آن زماني كه مامان بهترين تكه مرغ را براي بابا مي گذارد.

۱۱/۱۱/۱۳۸۲

مثل اينكه اين قدم زدن سر ميرداماد تا شريعتي خيلي بهمون چسبيده بود . داره هر روزه ميشه!
دانشگاه ما زيادي بزرگ بود. يعني اگر دانشگاه را يك چارديواري بزرگ فرض كنيم دانشگاه ما دو تا ديوار نداشت و ازاين دو طرف به كوه منتهي ميشد!! همين مساله جون بچه ها رو تو ماجراي 20 تير 78 نجات داد چون از طرف كوه خودشونو رسوندن داخل شهر. ترم دوم به بعد (سال 77) ما هميشه تو كوههاي دانشگاه در حال عمليات نقشه برداري و مسير و ... بوديم . بيكاري وهزارفكر انحراف آميز ناك!!! يه ساعت كار ميكرديم دوساعت دخترها كه مسيرخوابگاه رو پياده ميرفتند ديد ميزديم!!! كسي هم كاري بكارمون نداشت ! با اون دوربينهاي قوي نقشه برداري نياز نبود بري آبرسان (خارج از دانشگاه - يكي از خيابانهاي تبريز- محل ولگردي دانشجوها) قدم بزني!! يه مدت كه گذشت برامون تكراري شد تا اينكه يه روز كه شاخص را داده بوديم دست وحيد (خرخون كلاسمون ! ) پشت دوربين بوديم (فكر كنم با رضا بودم) كه يه دفعه دوربينو به طرف استاديوم دانشگاه چرخونديم . شما با ديدن يه لشكر دختر در حال نرمش و ورزش مخصوصا در حالت پا دوچرخه زدن چكار ميكنيد؟ بيخيال كار ! حالا اون وحيد بيچاره هي از پايين داد ميزنه : گرفتيد ؟ ما هم جواب ميداديم : تراز دوربين به هم خورده! داريم ترازش ميكنيم! از اون روز برنامه نقشه برداري رو با برنامه تربيت بدني خانمها يكي كرديم.
اينو نوشتم براي اينكه بچه هاي نقشه برداري يه وقت فكر نكنن رشته بدي قبول شدن ! يه سري فايده هم داره !

نكته كنكوري : نقشه برداري رشته خوبيه. انتخابش كنيد!
نكته اخلاقي : در اطراف دانشكده عمران كار يواشكي نكنيد. آمارتونو ميگيرن !
نكته علمي : از دوربين به بهترين نحو استفاده كنيد!
نكته خانوادگي : اميدوارم اين چند روز ساشا سرش به پروژه هاش گرم باشه و وبلاگمو نخونه! چون سرم به باد ميره!
نكته مردانگي: فكر نكنيد ما زن ذليليم ها !

۱۱/۰۷/۱۳۸۲

قدم زديم ، قدم زديم و قدم زديم.
از سر ميرداماد تا ميدان مادر.
بعد از مدتها بدور از هر كار و درس و پروژه .
درددل كرديم.
يه پيتزا سبزيجات هم خورديم!

۱۱/۰۶/۱۳۸۲

سلام
با توجه به اينكه دو ماه ديگه بالاخره خدمت سربازي من هم تموم ميشه و بالاخره بطور جدي بايد برم سر كار و با توجه به اينكه نقشه برداري تو مملكت ما يعني عسلويه!! حالا با اين شرايط اگه يه وقت من برم عسلويه كي براتون وبلاگ بنويسه؟ پس تهديد ميكنم يا يه كار توپ برام پيدا ميكنين يا من ديگه وبلاگ نمينويسم!! ( نه كه تا حالا خيلي تحويلمون گرفتن ! از تعداد نظرها مشخص است!! ) نميدونم اين خدمت رفتن چه صيغه ايه؟ بعد از دانشگاه داشتم راحت ميرفتم سر كار تا اينكه گوشمو گرفتنوو فرستادن سربازي . حالا هم كه داره خدمت تموم ميشه دوباره ميخوان خدمت سربازي رو بفروشن ! شما بگيد من بدشانس ترم يا اون گرگه تو كارتون Roadrunner ؟

۱۰/۳۰/۱۳۸۲

سلام
در راستای مقابله با جهانی شدن خاتون من امروز تصمیم گرفتم ماجرای روز اول رفتن به خوابگاه را براتون بنویسیم. تا یه کم از مشتریهای خاتون رو کم کنم. (امروز فردا وبلاگم هک میشه!!) میدونید ، ما از اولش پاستوریزه بودیم . یعنی دورترین جایی که من رفته بودم تا خونه همسایه بغلی بود!! تا اینکه تبریز قبول شدم و خودتون میدونید ، اون وقتها مثل حالا نبود که بچه های 17-18 ساله گرگ !! باشند و همه پاستوریزه بودند. خلاصه با توجه به این اصل بابا و مامان من تصمیم گرفتند خودشون منو ببرن تبریز. راستش منم کلی کلاس گذاشتم که نیایید و خودم میرم و این حرفا ! و تو دلم دعا میکردم که حتما بیان!! راه افتادیم و ظهررسیدیم تبریز. بچه های دانشگاه تبریز میدونن که اون سال (76) هنوز خوابگاههای با کلاس عمومی نشده بود و فقط به نور چشمیها تو ولیعصر تبریز خوابگاه میدادن.( ولیعصر بالا شهر تبریز است وخودمونیم که کله پا هم هست یعنی بالا شهر تبریز شرق تبریز و پایین شهرش غربه!) ما رفتیم خوابگاه شهرک و اطاقو تحویل گرفتیم. خوابگاههای شهرک که دقیقا در پایین ترین قسمت تبریز بود. به صورت مجتمع مسکونی که هر واحد شامل یک اطاق خواب و هال وپذیرایی و آشپزخانه و حمام و دستشویی بود و هال وپذیرایی را با یه دیوار از هم جدا کرده بودند شده بود سه تا اطاق و یه آشپزخانه !! برای 16 نفر. آشپزخانه به ما افتاد . وضعیت را که دیدم از دانشگاه اومدن پشیمون شدم. یه اطاق کوچولو برای چهار نفر که گوشه اش یه سینک ظرفشویی بود و دیگه هیچی نداشت. آنقدر کثیف بود که آدم دلش نمی آمد اونجارو واسه گاو و گوسفندا طویله بکنه چه برسه خودش اونجا زندگی کنه !! خلاصه بابا و مامانو راهی کردم که برن . بیچاره مامان کلی هم گریه کرد و من هم ادای مردها رو در آورده بودم واجازه نمیدادم بغضم بترکه! تا ظهر بقیه هم اطاقیهایم اومدن . از شانس بد من اونا چهار سال توشمال مدرسه شبانه روزی درس خونده بودن و به این مسائل عادت داشتند. تا رسیدن وسایلشونو باز کردن و خوابیدن ! منم هاج و واج مونده بودم که اینا چه موجوداتی هستن!! گلاب به روتون پا شدم برم جیش!!! کنم ، همینجور که نشسته بودم و تفکرات عمیق میکردم ، حس کردم یه چیزی روی سرم چیکه میکنه ! بالا رو نگاه کردم و چشمتون روز بد نبینه ! دیدم لوله فاضلاب توالت بالا سوراخه و .....! اونجا بود که دیگه بغضم ترکید و یه گریه حسابی کردم. شب خوابیده بودیم که دیدم یه چیزایی داره از تنم بالا میره ! سوسک بود. مگه میشد خوابید ؟ اونشب تقریبا 150 تا سوسک کوچیک کشتم ( فکر نکنین خالی میبندم چون اولا بچه های دانشگاه تبریزبا سوسکهای اونجا آشنایی دارن و ثانیا هم اطاقیهایم شاهد بودند. ) تا مدت ها من تو خوابگاه به خاطرمبارزه با سوسک معروف بودم . بگذریم که بعدها به این نتیجه رسیدیم که بهتره با سوسکها هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشیم! بعدها اطاقمو عوض کردم رفتم یه آشپزخانه دیگه با چهار نفر دیگه جمعا 5 نفر! اونقدر جامون کم بود که اگه یکی رو زمین میخوابید بقیه باید بی خیال تکون خوردن تو اطاق میشدن چون اون بیچاره لگدمال میشد. یک سال وضعیتمون این بود تا سال بعد که بیرون خونه گرفتمو از شر خوابگاه راحت شدم.

۱۰/۲۹/۱۳۸۲

دوباره سلام.
اجازه بدید براتون تعریف کنم که چی شد ما هم رو آوردیم به وبلاگ نویسی . راستش من اصلا تو این خط ها نبودم . فوق فوقش میلهامو چک میکردم یا دنبال مقاله واسه ساشا میگشتم. تا اینکه یه روز (فکر کنم زمستان 81 بود.) دنبال عکسی در مورد دانشگاه تبریز میگشتم که یه دفعه رفتم تو وبلاگ خاتون . (مطلب 30 دی 81 وبلاگ خاتون رو بخونید. ) . آقا یه روز کامل دمق بودم. بد جور دلم هوای تبریز رو کرده بود . بالاخره ما هم چهار سالی اونجا و تو دانشکده عمران بودیم و خاطره ها داریم! (76-80) . آنقدر حالم گرفته بود که تصمیم گرفتم دیگه به وبلاگ خاتون سر نزنم . تا چند روز پیش که دوباره ناخودآگاه رفتم تو وبلاگش . دیدم که ول کن نیست و همینجوری مینویسه. من هم تصمیماتی گرفتم :
1-خودم یه وبلاگ درست کنم !
2-لینک خاتونو به همه بچه های دانشگاه تبریز بدم .(البته الان همه درسشون تموم شده) تا اولا همه این موجودی که باعث دمق شدن !! جوونای مردم میشه بشناسن . ثانیا انقدر به وبلاگش سر بزنن که کنتور وبلاگش پر بشه و بترکه ! و من خیالم راحت بشه.
3-چرا فقظ خاتون از خاطراتش بگه ؟ ما هم بلدیم.
4-امیدوارم زودتر به پوریا برسه و دست از سر وبلاگ نویسی بر داره. چون ما بیکار نیستیم هر روز بشینیم وبلاگ بخونیم.
حالا جدا از شوخی یه سر به وبلاگش بزنید . خوب مینویسه . فقط من فهمیدم که خیلی بچه پولداره چون اینهمه تایپ کردن از یه نفر بر نمیاد !! احتمالا 7-8 تا منشی داره!!

ما که از راه بدر شدیم. شما سمت وبلاگ نویسی نیایید.

ضمنا با توجه به این که من خیلی تازه کارم نیاز به کمک دارم:
-چجوری واسه وبلاگم comment بزارم.
-چجوری واسه وبلاگم کنتور بزارم.
-چجوری بهترش کنم.
-تاریخشو فارسی کردم ولی نتونستم ناریخ آرشیو فارسی کنم.
-و کمک های دیگر!

منتظر میلهاتون هستم.
تا بعد.

اولین نوشته

سلام.
بالاخره منم وبلاگ نویس شدم. بعد واستون میگم که جچوری خر شدم و تصمیم گرفتم وبلاگ بنویسم .
فعلا تا بعد.