۶/۱۰/۱۳۸۳

یک فراموش شده

میبینم که هیچکی دیگه به ما سر نمیزنه.
اینقدر بی معرفت شدین که چون من اینترنت ندارم و نمیتونم بهتون سر بزنم به من سر نمیزنین؟
باشه
هیچ اشکالی نداره
بازم معرفت رفقای قدیمی!

۶/۰۱/۱۳۸۳

يك ماموريت كاملا مرطوب

اينجا تو بابل هوا خيلي گرمه.بدتر از اون رطوبت هواست. غير از هوا بقيه چيزا خوبه. ماموريت اگر دلتنگي اونو نداشته باشه خيلي خوبه. سر وقت به كارهام ميرسم. برنامه هايي كه وقت نداشتم بنويسم ، مينويسم. مطالعات فراشغلي (!!) و ...
راستي تهران چه خبر؟

۵/۲۶/۱۳۸۳

يك غيبت كبري تر

دارم ميرم ماموريت : بابل!
بازم دلم گرفته ! ‌مثل همه دفعاتي كه ميخواستم برم.
نميدونم بعد اينهمه سال ماركوپولو بودن چرا هنوز به رفتن عادت نكردم؟!

۵/۲۲/۱۳۸۳

يك غيبت كبري

نمرده بودم.
دلم هم نگرفته بود .
از وبلاگ هم خسته نشده بودم.
فقط سرم شلوغ بود و بس .
الان بعد از يك ماه پر از شلوغي و دردسر هاي شغلي و غير شغلي برگشتم ببينم كه اين ور تو وبلاگها چه خبره.
دلم واسه همه تنگ شده.
بايد به همه سر بزنم...